للمساهمة في دعم المكتبة الشاملة

فصول الكتاب

<<  <  ج: ص:  >  >>
رقم الحديث / الرقم المسلسل:

خدمت مولانا علاء الدِّين از جمله أصحاب مولانا سعد الدِّين بودند، فرمودندكه: درآن ايام كه در ولايت قوهستان بودم يكبار مقداري تخم بله برداشته بودم، روزي بردرخت بلند بركَـ مي بريدم ودر اثناء آن كار نسبت رابطه مي ورزيدم، ناكَاه شاخي كه باي برآن نهاده بودم بشكست ومن ازبالاي درحت جدا شدم، ديدم كه حضرت مولانا ما بيدا شدند ومرا از هوا در ربودند وسالم برزمين نهادند، جنانجه بهيج عضو من آسيبي نرسيد، اين معنى را بوشيده داشتم، وجون بملازمت ايشان مشرف شدم خواستم كه آن قصه بعرض ايشان رسانم بيش ازانكه من سخن آغاز كنم فرمود ندكه: افتادن ظالمان ديكَراست وافتادن مظلومان ديكَر؛ خدمت استادي مخدومي حافظ غياث الدِّين محدث از اجلة علماء زمان واز أعيان هرات بودند، درملازمت ايشان ميفرمودندكه: روزي در مسجد جامع بملازمت ايشان رسيدم ودرآن مجلس سى ازعلما وفقراء حاضر بودند، ودر صف نعال فرو تر ازهمه حاضران مرد فقير قوهستاني نشسته بود، وحضرت مولانا سكوت كرده بودند، ناكَاه سر برآوردند وآن مرد قوهستاني بيش خود خواندند ودست ويراكَرفته بدست من دادند وفرمودندكه: ويرابتو سبرديم درمدد وحمايت تقصير نكنى ومن قبول كردم؛ مرا وهيجكس را ازحاضران مجلس سر اين سبارش معلوم نشد، تا بعد از بانزده سأل كه حضرت مولانا وفات يافته بودند.

درزمان ميرزا سلطان أبو سعيد شخصي بيدا شدكه بمدد امرا مردم را بجهودي ميكَرفت، ومبلغهاي كلي حواله ميكرد، اتفاقا آن مرد قوهستاني راكَرفته بود وجون وي مال وجهاتي نداشت سبب خلاصي وي شود وكاردي بركشتن قرار كَرفته بود تاديكَران بترسند وكار آن كَيرنده بيش رود، وبازار وي كرم شود، آخر مهم بآنجا انجا ميد كه رسني در كَردن وي كرده بدروازه عراق آوردند تا آنجاويرا درا ويزند،

<<  <  ج: ص:  >  >>