درين اثنا من ازبيش ميرزا سلطان أبو سعيد كَشته بودم وبمنزل خود ميرفتم، بدروازه رسيدم وازدحام خلق ديدم، برسيدم كه جه ميشود؟ كَفتند: فقيري رابتهمت جهودي كَرفته اند وميخوا هند بكشند، من بيش راندم، جون جشمان وي برمن افتاد فريا دكردكه: اي حافظ! من آن مرد قوهستانيم كه حضرت مولانا سعد الدِّين در مسجد جامع مرا بشما سبردند، وفرمودندكه درمدد وحمايت وي تقصير نكى، وشما قبول كرديد؛ اكنون وقت مدد وحمايتست، جون نيز درو نكَريستم شنا ختم، في الحال ويرا خلاص كردم واز همين جا عنان برتافتن وبملازمت ميرزا رفتم وقصة آن فقير وسبارش حضرت بعرض رسانيدم، ميرزا آن تهمت كننده رابجاي وي سياست نمود وآن فقير وسائر مردم از شروي خلاص يا فتند. وخدمت حافظ بعد از تقرير اين حكايت اين دوبيت از مثنوي خواندند، شعر مثنوي:
ازيس صد سال هر جه آيدبرو … بيرمي بيند معين موبمو
كر بميرد ديد أو باقي بود … زانكه ديدش ديد خلاقي بود
مولانا نور الدِّين عبد الرَّحمن الجامي قدس سره، كان من أعز خلفائه، أخذ الذكر والتلقين وآداب الطريقة النَّقشبندية منه، وبلغ عنده رتبة الكمال.
وفي "الرشحات": حضرت مولانا سعد الدِّين بردر مسجد جامع هرات هرروز بيش از نماز وبعد از نماز با اصحاب مي نشسته اند وصحبت ميداشته اند، وحضرت مخدومي جامي را ممر وكَذر برآنجا بوده است، هرنوبت كه ميكَذشته اند حضرت مولانا سعد الدِّين ميفرموده اندكه: اين جوان را عجب قابليت است، شيفته وي شده ايم، نميدانيم كه ويرا بجه حيلت صيد كنيم؟ روز أول كه ايشان بصحبت حضرت مولانا رسيده اند وكَرفتار ايشان شده ايشان فرموده اندكه: امر وزع شاهبازي بدام ما افتاد، وهم درآن اثنا فرموده اند حضرت حق سبحانه بصحبت اين جوان جامي برما منت نهاده.