للمساهمة في دعم المكتبة الشاملة

فصول الكتاب

<<  <  ج: ص:  >  >>
رقم الحديث / الرقم المسلسل:

(٩٧/ نساء يا ١٠/ زمر) كشته بود، لاجرم دم از تشنكَي زد وهو روز در استدعاي زيادتي قربت بود". مولانا شمس الدّين نعرهاي زد وبيفتاد.

مولانا از استر فرود آمد وشاكَردان را فرمودتا أو را بركَرفتند و به مدرسه بردند تابه خود بازآمد، سر مبارك أو را بر زانو نهاده بود. بعد از آن دست أو را بكَرفت وروانه شد و مدت سه ماه در خلوتي ليلًا ونهارًا به صوم وصال نشستند كه اصلًا بيرون نيامدند و كسي رازَهره نبود كه در خلوت ايشان درآيد.

روزي خدمت مولانا شمس الدّين از مولانا شاهدى التماس كرد. مولانا حرم خود را دست كَرفته در ميان آورد. فرمود كه: "أو خواهر جَاني من است. نازنين بسري ميخواهم". في الحال فرزند خود سلطان ولد را بيش آورد. فرمود كه: "وى فرزند من است حاليا اكَر قدري شراب دست ميداد ذوقي ميكرديم". مولانا بيرون آمد وسبويي از محلّة جهودان بر كرده بياورد. مولانا شمس الدّين فرمود كه: "من قوت مطاوعت وسِعَت مشرب مولانا را امتحان ميكردم از هر جه كويند زيادت است".

شبى خدمت شيخ شمس الدّين با خدمت مولانا در خلوتى نشسته بودند. شخصي از بيرون در شيخ را اشارت كرد تا بيرون آيد. في الحال برخاست وبا مولانا كَفت: "به كشتنم ميخوانند" بعد از توقف بسيار خدمت مولانا فرمود: ﴿أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ [الأعراف: ٥٤] هفت كس دست يكي كرده بودند ودر كمين ايستاده، كاردى راندند. شيخ نعرهاى زد، جنانكه آن جماعت بيهوش بيفتادند. ويكي از آنها علاء الدّين محمَّد بود فرزند مولانا كه به داغ ﴿إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾ [هود: ٤٦] اتّسام داشت وجون آن جماعت به هوش بازآمدند، غير از جند قطره خون

<<  <  ج: ص:  >  >>