للمساهمة في دعم المكتبة الشاملة

فصول الكتاب

<<  <  ج: ص:  >  >>
رقم الحديث / الرقم المسلسل:

من دانستم كه شيخ بران خاطر من واقف شدا ماهيج نكفتم وبرفتم بخدمت شيخ عمار سيدم وآنجانيز مدتي سلوك كردم وآنجاشبي مراهمين بخاطر آمد بامداد شيخ عمار فرمود كه نجم الدِّين برخيز وبمصر روبخدمت روزبهان كراين هستي راوي بسلي ازسرتوبيرون برد برخواستم وبمصر رفتم جون بخانقاه وي دررفتم شيخ آبخانبود ومريدان اوهمه درمراقبه بودند هيجكس بمن نيرداخت آنجاكسي ديركبود أزوي برسيدم كه شيخ كدام است كفت شيخ در برونست ووضومي سازد من برون رفتم شيخ روزبها نراديدم درآب اندك وضومي ساخت مرادر خاطر آمدكه شيخ نمي دانكه درين قدر آب وضو جائز نيست جكونه شيخي باشدا ووضو تماتم ساخت ودست برروي من افشاند جون آب برروي من رسيد درمن بيخودي بيدانشد شيخ بخانقاه درآمد من نيزدرامدم وشيخ بشكر وضو مشغول شد من برياي بودم منتظركه شيخ سلام بازدهدا وراسلام كنم همجينان برياي ايساده عائب شدم ديدم كه قيامت قائم شجه است ودوزخ ظاهر كشته ومرردها نراهمي كيرند وباتش مي اندازند وبرين كذراتش بشته ايست وشخص برسران بشته نشته است وهركه ميكويدكه من تعلق بوي دارم اورارها ميكنند ديكرانواد راتش مي اندازند ناكاه مرابكر فتند وبكشيد ندجون انجار سيدم كفتم من تعلق بوي دارم مرارها كردند بريشته بالارفتم ديدم كه شيخ روزبها نست بيش اورفتم ودرباي أو افتادم اوسيلي سخت برقفاي من زد جنانكه از قوت آن بروي در افتادمن وكفت بيش ازين أهل حق نزا انكار مكن جون بيفتادم از غيب باز آمدم شيخ سلام نماز داده بوده بيش رفتم ودرباي أو افتادم شيخ در شهادت نيز همجان سيلي برقفاي من زد وهمان لفظ بكفت آن ربخوري ازباطن من برفت بعد از ان أم كرد كه باز كرد وبخدمت شيخ عمار ياسر رووجون باز ميكشتم

<<  <  ج: ص:  >  >>